شبی آقا محمد خان نتوانست از صدای زوزه شغالان بخوابد صبح که از خواب برخا ست مشاورانش را فرا خواند واز انها کیفری سخت برای شغالان طلب کرد هر یک کیفری را برای شغالان پیشنهاد کرد اما او هیچیک ورا نپدیرفت و نپسندید دستور داد همه شعالان را زنده نزد او بیاورند بعدگفت که زنگوله ای به گردن هر شغال بیاویزند ودوباره آن ها را به صحرا بر گردانند و رها کنند وقتی شغال ها برای گرفتن طعمه به دنبال انها می دویدند صدای زنگوله ها باعث میشد طعمه از دست شغال ها بگریزند وهیچبک نتوانندطعمه ای شکار کنند چند روزی به این نحو سپری شد تا اینکه شغال ها از گرسنگی از پای درامده ومردند .
دستهها