دسته‌ها
Uncategorized

حکایت

روزی فقیری به در خانه بخیلی آمد به او گفت شنیده ام که تو مقداری از مال خود را نذر نیازمندان کرده ای من هم بسیار نیازمندم مرد بخیل گفت من نذر انسان های کور کرده ام فقیر گفت کور واقعی منم زیرا اگر بینا بودم از خانه خداوند به خانه بخیلی چون تو نمی آمدم.

دسته‌ها
Uncategorized

دانشجو

یکی از دانشجویان رو به استادش کرد وگفت شما الان سه ترم است که مرا از این درس می اندازید من که نمی خواهم موشک هوا کنم میخواهم درروستایمان معلم شده مشغول کار شوم. استاد پاسخ دادتو اگر نمی خواهی موشک هوا کنی و فقط معلم شوی قبول ولی ایا می توانی به من تضمین بدهی که یکی از دانش آموزانت نیز نمی خواهد موشک هوا کند.

دسته‌ها
Uncategorized

زیاده خواه

مردی با دوستش مشغول صحبت کردن بود تا اینکه موضوع به همسرانشان رسید مرد گفت می خواهم همسرم را طلاق دهم دوستش پرسید مگر همسرت چه مورد ومشکلی دارد مرد گفت او از وقتی که با من ازدواج کرده است می خواهد مرا تغییردهد از کشیدن سیگار مرا منع می کند به من می گوید آهسته وبا ارامش صحبت کنم لباس های مرتب واتو کشیده بپوشم کفشم را واکس بزنم موسیقی کلاسیک گوش بدهم با مردم محترمانه ومودبانه حرف بزنم و…دوستش گفت این کارهای که می گویی اصلا بد نیست بلکه باعث سر بلندی تو در جامعه می شود مرد جواب داد یک مشکل کوچک وجود دارد حالا دیگر اوقابل مقایسه با من نیست ومن نیاز به یک زن مدرن تر دارم .